از شمارۀ

نوازش‌های بی‌رحمانه

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

نوازش‌های بی‌رحمانه

نویسنده: مهدی نعیمیان راد

زمان مطالعه:5 دقیقه

نوازش‌های بی‌رحمانه

نوازش‌های بی‌رحمانه

اصلا مگر می‌شود درباره خباثت چیزی نوشت یا گفت؟ وقتی که داشتم به پیام یکی از اعضای تحریریه وقایع اتفاقیه نگاه می‌کردم که از من خواسته بود در این شماره دوباره دست‌به‌قلم شوم و چیزی بنویسم اولین چیزی که یادم افتاد این بود که من این حرف را در جلسه ایده‌پردازی این شماره گفته بودم و مثل وکیل مدافع تمام عیار مفهوم خباثت، خیلی جدی گفته بودم که خباثتی که بخواهی در مورد آن حرف بزنی، دیگر یک خباثت سوخته است که برایت فرقی  نمی‌کند که به کسی بگویی یا نه؟ اما خباثتی که خوب است؛ دقیق است و هنوز کار می‌کند را آدم چرا باید از رده خارج کند و لو بدهد؟

 

اینکه آدم بقیه را متوجه کند که مثلا چرا اتفاقا فلان روز که سوار ماشینش شده‌اند تا به فلان جا بروند؛ ناگهان بعد از تمام شدن آهنگ اول، آهنگی پخش شده است که مفهوم خاصی را تداعی می‌کرده که باعث می‎‌شده فلان نفر برود توی خودش و حالش گرفته شود؛ یعنی تو دیگر تصمیم نداری این کار را بکنی یا حداقل در بین جامعه مخاطبان بالقوه این نشریه دیگر نمی‌خواهی دست به کاری مشابه بزنی.

 

اما اگر آن‌قدرها هم خباثت را جدی نگیریم چه؟ این‌طور راحت‌تر می‌شود در مورد ماجرا حرف زد؛ این‌طور می‌توانی خباثت را تا حوالی شیطنت تخفیف بدهی و با خودت فکر کنی که اولین جرقه‌های خباثت را کی تجربه کرده‌ای و چطور به آن‌ها راغب شده‌ای یا از آن‌ها دوره شده‌ای؟

 

مدرسه برای من مساوی بود با احساس‌کردن اولین بارقه‌های خباثت، گردن‌نگرفتن و خراب‌کاری‌کردن و خراب‌کردن وسایل دیگران بدون هیچ‌گونه دلیلی شاید اولین‌هایی بودند که برای من رخ دادند و منِ بچه‌مثبت و استاندارد آن روزها را وارد یک بُعد تازه زندگی کردند که نه دیده بودم؛ نه شنیده بودم و نه حتی می‌توانستم تصور کنم.

 

حتی هنوز هم که سال‌ها گذشته و من آن روز مهم، که خواهم گفت را تجربه کرده‌ام هم هنوز از دروغ‌گفتن آدم‌ها جا می‌خورم و باور نمی‌کنم که کسی برای فریب‌دادن دیگران -و نه برای نجات دادن خودش- دروغ بگوید و برنامه‌ریزی کند که کسی را در دام بیندازد و کارهایی بکند که همیشه به همه اطمینان داده است که از آن خودداری می‌کند.

 

این روزها که ذهنم درگیر رفتار خبیثانه و شرورانه انسانی است که شاید هم‌سن و سال والدینم باشد هم باز همین تعجب با من است و اول تعجب می‌کنم؛ بعد حافظه‌ام شروع می‌کند به بازیابی همه آن ‌کارهایی که این مرد در طول یک دهه‌ای که می‌شناسمش انجام داده و اینجاست که از تعجب خودم تعجب می‌کنم که چطور می‌شود از رفتار چنین جرثومه خباثتی تعجب کرد؟

 

بگذریم؛ آن روز صبح که از پله‌های پادگان بالا می‌رفتم و سربازی که از طرف مقابل پایین می‌آمد از من پرسید که کیسه زباله داری؟ و من که حداقل ده تا کیسه برای احتیاط همراهم داشتم؛ بدون لحظه‌ای تردید گفته بودم: نه! قطعا من نبودم که حرف می‌زدم؛ احساس می‌کنم منِ دیگری که سال‌های سال یک گوشه‌ای در ذهن من خودش را به خواب زده بود؛ بلند شده بود؛ من نویسنده را کنار زده بود و از زبان من گفته بود: «نه ندارم!» و لابد همین‌طور که من را هل می‌داده کنار و کنترل خروجی ذهن من را به دست می‌گرفته به من گفته: «حتما از این کیسه‎‌ها اینجا زیاد لازم می‌شه و اگر بدی به این خودت نداری و به دردسر می‌افتی!» من هم اگرچه پذیرفته بودم و کنار افتاده بودم و حتی وقتی آن پسر دور شده بود هم صدایش نکرده بودم که بگویم: «بذار ته کوله رو یه نگاهی بندازم!»؛ مطمئن بودم که نمی‌خواستم چنین حرفی بزنم و چنین خباثتی را به خرج بدهم؛ حتی اگر معقول و منطقی به نظر بیاید.

 

از آن روز اما آن منِ دیگر بیشتر می‌تواند عرض اندام کند و کنترل اوضاع را در دست بگیرد و من فکر می‌کنم هرچه‌قدر که سن‌وسال آدم بیشتر می‌شود ناخودآگاه به بقایش بیشتر فکر می‌کند و این خودبه‌خود آن وجه دیگر شخصیتش را پررنگ می‌کند و دلایلش را برای خباثت بیشتر می‌کند.

 

واقعیت هم تقریبا همین شکلی است؛ مثلا تو اگر خودت را به نشنیدن یا ندیدن بزنی یا کلا طوری رفتار کنی که بقیه ندانند که می‌دانی یا نمی‌دانی اگرچه کنترل اوضاع خودت از دست خود واقعی‌ات خارج شده؛ اما کنترل اوضاع پیرامون خیلی خیلی بهتر پیش خواهد رفت.

 

حالا ممکن است این تا حدی بی‌رحمانه یا خباثت‌آمیز به نظر برسد اما نتیجه بهتری خواهد داشت و حتی تا حدودی دلسوزانه هم هست؛ شاید اینکه تیتر این شماره وقایع هم «نوازش‌های بی‌رحمانه» است؛ تا حدی برآمده از همین نگاه باشد که خباثت‌های روزمره ما بیشتر شبیه نوازش بی‌رحمانه است؛ تا صدمه‌زدن یا سوءاستفاده کردن؛ حالا ما یا داریم از خودمان یا کسی که برایمان مهم است به شکلی محافظت می‌کنیم یا نیتی از این دست داریم که این نیت بعضا با چالش‌های درونی اخلاقی مواجه است که انسان هرچقدر در آن‌ها به پیش می‌رود باز هم نمی‎‌تواند مطمئن باشد که انتخاب درستی کرده است یا نه؟ یا اینکه اساسا اوست که در حال خباثت است یا خباثت به سراغش آمده و او دارد صرفا این بلا را از خودش دور می‌کند؛ دقیقا همان چالشی که خضر و موسی(ع) در کشتی با آن روبرو شدند و در ظاهر این خضر بود که کشتی را سوراخ کرد اما در حقیقت این پادشاه بود که قصد داشت کشتی را تصاحب کند.

 

خلاصه همه این‌ها را نوشتم که از خباثت‌های اصلی‌ام سخن نگفته باشم و اگر این‌طور به ماجرا نگاه کنیم؛ خود این متن یک خباثت است برای بازگذاشتن مسیر خباثت‌های آینده و افشا‌نکردن رازهای مگوی خباثت نویسنده؛ اما این به آن معنا هم نیست که خود این متن حرفی برای گفتن نداشته باشد که اگر این‌طور بود طبیعتا نویسنده اعتبار و نام خودش را این‌طور به حراج نمی‌گذاشت؛ بلکه این متن را با این سیاق پیش بردم که به اینجا برسم که خباثت همسایگی غیرقابل اغماضی با ظرافت دارد و هیچ وقت نمی‌تواند صرفا آسیب‌زا و مشکل‌آفرین باشد که اگر این‌طور باشد ما از دایره خباثت خارج شده‌ایم و قدم به ابدیت بی‌منتهای شرارت نهاده‌ایم... .

مهدی نعیمیان راد
مهدی نعیمیان راد

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.